کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"

ساخت وبلاگ

مورسو کنجکاو نیستم که چیزی از غمت بدانمزیرا برای شنیده‌شدن غمی که دارم منتظر تو نیستم من غمم را از تو پنهان می‌کنم تا میان من و رویای تو رویای تو پیروز شودلبخند قهوه‌ای ات مثل لحظه‌ی پایان است کوتاه اما رام‌نشدنی تلخ اما واقعی واقعی‌تر از تو واقعی‌ مثل حفاظ شیشه‌ای میان ما و پوست‌های ما واقعی‌تر از پوست‌هااتفاقات بزرگی که از سر می‌گذرانیم فق در لحظه‌های کوتاهی که اتفاق می‌افتند واقعی هستند. بنابراین زنده باد تنها واقعیتِ واقعی شکست یا شکوهی که اتفاق می‌افتد.حالا می‌توانم ببینمت اما احساسم را باید پیش از رسیدن به حفاظ شیشه‌ای بینمان زمین بگذارم. احساسی پرتمنا و گرم درست پشت یک حفاظ شیشه‌ای سرد ناپدید می‌شود کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 13:40

اگر گریه کند دست من نمی‌تواند اشک‌هایش را پاک کند. زمانی فکر می‌کردم تجربه کردن دردهای مختلف می‌تواند مرا به اعجاز تجربه‌های نو وادار کند. دردهای نو می‌توانند تجربه‌هایی بزایند که در آخرین لحظات امیدواری با پیش کشیدن «بی معنایی» لحظه‌ای که اتفاق می‌افتد، نسبت به هرآنچه رخ می‌دهد بی‌تفاوتت کند. اکنون نه! همانطور که ریه‌هایم مشتاق سیگار کشیدن نیستند و دودها بیشتر از آنکه یک لذت باشند، یک معنای از دست رفته‌اند، در قلبم نیز وضعیت مشابهی حس می‌کنم. گریه می‌کند؟ آیا واقعا باز هم می‌توانم تمام وجودم را با فاکتور گرفتن از جنبه‌های سکشوال تمام و تمام وقف او کنم و با این فکر که اخلاق می‌تواند زندگی را معنا کند، به ماندن در کنارش فکر کنم؟ نه! من وقتی که از یکی شدن حرف می‌زنم یعنی ظرفیتی در آدمی که می‌تواند مثل تزیین کردن یک خانه، با مهربانی یا وقف خود روابطش را معنا کند. روابطی که می‌توانند او را به درک زنده بودن، زیبایی زندگی، امید با وجود سختی و چیزی مشخص اما بی‌قاعده به نام عشق واقف کند. از کجا معلوم وقتی در آغوشم شروع به گریه کردن می‌کند به جای پاک کردن صورتش دست به گلدانی که در کنار تخت خواب است نبرم و آن را در صورتش خرد نکنم؟ آیا این خشونت را نیز به پای مردسالاری خواهند نوشت؟ رویای ترسناکی است و باید این بحث را یک بحث انسانی فرض کنیم نه یک بحث جنسیتی؛ چراکه اگر تمرین کنم صبوری را ترک کنم و لبخندهایی که برای نگه داشتن زندگی می‌زنم را از لب‌هایم حذف کنم، می‌توانم آن گلدان را در سر هرکسی که کنارم اشک می‌ریزد بشکنم.می‌بینی؟ جهان معنا ها دست‌اندازهای بسیاری دارد و من اگر فکر شکستن آن گلدان در سر هرکسی که در آغوشم اشک می‌ریزد را در سر بپرورانم ممکن است به ف کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:41

من دارم چه گوهی می‌خورم؟

کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت: 18:06

وقتی 22 سالم شده و سرکار ثابت خودم را پیدا کرده‌ام، نمی‌توانم جای خودم را تعیین کنم. من در کجای خانه‌ام، در کجای دست آن‌ها که گویی دوستشان دارم، در کجای حسرت و دلخوشی ناشی از برای همه بودن خانه‌ دارم؟ کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 14:08

آن شبی که آن قدر حیرت کردیم و ترسیدیم که عشق از دلمان سر رفت. شب بوسه‌ها و حسرت‌ها، شب آواز‌ها و یادها، شب دست در بستر هم و خیال خوش دیگری، شب گرمای مطبوع تن ما و بارانی که باریدنش از پنجره پیدا بود.  کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 77 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 14:08

شاملو گفته بود: «ای یار نگاه تو سپیده‌دمی دیگر است / تابان‌تر از سپیده‌دمی که در رویای من بود/ سپیده‌دمی که با مرثیه یاران من، در خون من بخشکید / و در ظلمات حقیقت فرو شد»آری عزیزم، رویای تو هم تابان‌ت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 14:08

شعری از جنگ می‌خوانم، شعری از پایان یک عصر مبارزه‌ی فکری با پایه‌های استبداد در خاکی بلاخیز. فردا 29 فروردین است، سالروز اعدام بیژن جزنی در تپه‌های اوین، سالروز گردن به غرور برافراشتن ما در روزهای جوا کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 14:08

«سرش به سينه‌ی من بود و زلفِ پُرشکنش

به دوش ريخته چون خرمنی ز ياسمينش»

و يا غزلی از نگارنده که با مطلع زير آغاز می‌گردد:

برهنه است و به کُنجی فتاده پيرهنش

فروغ ماه در امواج زلفِ پرشکنش»

کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 14:08

همه‌ی نسل‌هایی که خودشان را در دردمندیِ ناتمامم یک سرزمین سهیم می‌دانسته‌اند، معتقد بوده‌اند که نسل آن‌ها، سوختنی‌ترینِ نسل‌ها بوده است. 

این ادعا از اتفاقات ساده‌ای نظیر برگزاری کنکورهای سراسری تا ناکامی جمعی ما در سیاست و فرهنگ را شامل می‌ شده است. 

اما به واقع کدام از ما سهم بشتری از یک سوختن داشته است و اصلا چرا این معیار دلیل اصلی ارزش گذاری ما در بین هم بوده است؟ 

 

کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 14:08

دیشب صداش کردم که بیاد کافه هدایت!  سرد بود، خیلی سرد. آن قدر سرد که خودم  را چسباندم به بخاری و چند درجه ای زیادش کردم. منتظر ماندم تا بیاید. رسید و شروع کردیم. من، هیچی نبودم. به چشم می دیدم. نه دلت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست"...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه باغ سبز خانه ی "دوست" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostsa بازدید : 65 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 10:20